سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گمبگ و قیلون

داغ کن - کلوب دات کام

  

سجده بر سجاده عشق

در ادامه عملیات فتح المبین،ارتفاعات رقابیه به دست رزمندگان فتح شد.در پی این فتوحات،در حالی که دشت رقابیه در محاصره رزمندگان اسلام قرار داشت دشمن تلاش زیادی داشت که ارتفاعات را از ما پس بگیرد.به همین دلیل از شب تا صبح مشغول پاتک شدید ضد نیروهای ما بود.عاقبت هم موفق شد که قسمتی از ارتفاعات را تصرف کند.
در آن لحظات که بخشی از ارتفاعات از دست نیروهای اسلام بیرون رفت به گردان ما دستور داده شد که جهت باز پس گیری آن اقدام کنیم.من و چند نفر از بچه های یزد و اردکان با هم حرکت کردیم.در بین راه ماجراها و صحنه هایی مشاهده می کردم که بیش از هر چیز نشان دهنده ایثار و شجاعت رزمندگان بود.
ارتفاع پیشروی ما صخره ای و صعب العبور بود.دشمن هم به شدت مسیر را زیر آتش خود برده بود.باید از  یالی عبور می کردیم تا به دامنه ارتفاعاتی که در دست دشمن بود می رسیدیم.عبور از آن یال بسیار مشکل بود.در راه جوانی را دیدم که پشتش کاملا سوخته بود.همه ما فکر کردیم که او شهید شده.اما وقتی می خواستی از بالای سرش عبور کنیم،چهره مظلومانه اش را از روی خاک برداشت.خاکی که آغشته به خون بود. سرش را بلند کرد و با ناله ضعیفی گفت:«برادران! ... شما را به خدا!مرا همراه خودتان ببرید!...»ولی از آنجا که ما در حال پیشروی بودیم و با توجه به موقعیتی که در آن قرار داشتیم ممکن نبود که به خواسته او عمل کنیم و او را به عقب برگردانیم.به هر حال علی رغم میل باطنی خود از او گذشتیم.من هیچ گاه آن صحنه دلخراش و شهادت آن برادر از خاطرم محو نمی شود.
در ادامه پیشروی سرانجام پس از دادن چند شهید و مجروح از آن یال عبور نمودیم و خود را با سرعت به پشت تخته سنگی رساندیم که دشمن از ارتفاع مقابل روی آن آتش می ریخت.چند نفر از رزمندگان به طرف تانک های دشمن که در پایین ارتفاع بودند حرکت کردند.ناگهان متوجه شدیم که دشمن از داخل دشت پا به فرار می گذارد و در حال عقب نشینی است.
از مشاهده این صحنه بی نهایت خوشحال شدیم و بی اختیار ندای تکبیر سر دادیم.صدای تکبیر ما باعث شد که دشمن متوجه حضور ما در آن نقطه شود و با خمپاره شصت آن نقطه را مورد اصابت قرار دهد.بر اثر آتش دشمن از آن تعداد افرادی که با هم بودیم برخی مجروح شدند و بقیه به سرعت به سمت عقب برگشتند.یکی از مجروحان من بودم که همراهان مرا تنها و با پای مجروح رها کردند و به پیشروی خود ادامه دادند.ابتدا از شدت درد به خود می پیچیدم و در آن لحظات دشوار،امام زمان خودم را صدا می زدم و هر آن در انتظار شهادت در آن نقطه بودم.
بعد از چند لحظه به خود آمدم و سعی کردم هر جوری که هست بلند شوم.از جراحتم به شدت خون       می آمد.چفیه ای را که به گردن داشتم درآوردم و با آن زخم خود را بستم و سپس تمام تجهیزاتم را از خود جدا کردم و در حالی که اسلحه ام را عصای خود کرده بودم به سمت نیروهای خودی حرکت کردم به محض اینکه از تخته سنگ فاصله گرفتم دشمن با تیربارهایش مرا هدف گرفت.ولی من در آن لحظه بی پروا و بدون توجه به تیرهای دشمن که در کنارم به زمین می خورد و یا از کنار دست و پایم عبور می کرد داخل آن دشت که پوشیده از شقایق های سرخ بود حرکت می کردم.ناگهان در چند متری خود نوجوانی را دیدم که به سمت قبله به سجده رفته است.از کار او در آنجا که هدف تیربار دشمن قرار داشت متعجب شدم.خودم را با زحمت به او رساندم و با دست به شانه اش زدم.اما همین که چهره نورانی وی را دیدم مشاهده کردم که تیر دشمن سجده گاه او را سوراخ کرده و در حالت سجده و با سجاده آغشته به خون سرش،به تنهایی نماز عشق را به پا داشته و به دیگر لاله های خونین پیوسته است.



نوشته شده در سه شنبه 91 مرداد 3ساعت ساعت 3:53 عصر توسط حسن مروتی شریف آبادی| نظر
طبقه بندی: شهید نماز

داغ کن - کلوب دات کام
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin